کد مطلب:323271 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:5854

اختلافات داخلی
چون به تهران وارد شدم احباب را در جوش و خروش دیدم و سه قضیه مهم در بین یافتم 1- مسئله كشف حجاب وحریت نسوان 2- خصومت سید نصرالله باقراف با ابن اصدق 3- عزلت میرزا علی اكبر رفسنجانی.

مقدمتاً باید دانست كه از روزی كه تهران جمعی بهائی درخود دید و بالنسبه به آن جمعیت نفوس مهمی در میانه پیدا شد با وجود آ نها روزی را بی گفتگو به سر نبرد نخستین قضیه كه به میان آمد و باعث رنجش شد معارضه آقا جمال بروجردی و ملا علی اكبر شهمیرزادی بر سر این حرف بود كه آقا جمال بر وفق مشرب متصوفه می گفت:«بهاء خدای غیب منیع لایدركست»! و ملا علی اكبر می گفت:«این مقوله كفر است و او مظهر غیب منیع لایدرك است»!در این خصوص سخن ها به میان
آمد تا بالاخره برای رفع جدال از خود صاحب كار استفسار كردند و او در لوحی كه مطلعش این است «غیب منع لا یدرك ینوح ویبكی» جواب نامه ی ایشان را داد ولی هیچ یك از این دو قول را رد نكرد بلكه گفت اگر مقصود شما از این حرفها مجادله باشد هر دو باطلید! دگر باره بعد از گذشتن بهاء (غیر از مسئله ی وصایت كه از اختلافات جوهری است) برسر تحیات نزاع در گرفت بدین معنی كه چون باب قول سلام را از بین برد و بجای آن چهار تحیت آورد: الله اكبر، الله اعظم، الله ابهی، الله اجمل، كه ترتیب ادای آن بدین نحو بود وارد الله اكبر مورود الله اعظم زن به مرد الله ابهی،مرد به زن الله اجمل! بعداً به مناسبت اسم بهاء، بابیان بهائی تحیت الله ابهی را میان خود شایع كردند و چون عبدالبهاء را دوره ای فرارسید بدان حجت كه لقب او غصن اعظم بود دسته ای از ایشان اظهار داشتند كه تحیت الله ابهی را به الله اعظم تغییر داد و جماعتی گفتند مگر امر دین بازیچه است كه هر روز در شأنی از شئون تبدیل و تحولی عارض آن گردد! خلاصه بین این دو فرقه طرفیت شروع شد ومناقشات مضحكی رخ گشود اگر چه در ابتدا الله اعظمی ها به وسیله تكفیر، خصمای خود را از میدان به در كردند (كه شما چون از دل به ولایت و وصایت غصن اعظم مذعن نیستند از این تحیت امتناع دارید) ولی چون خبر به عبدالبهاء رسید برای رعایت جانب تواضع و فروتنی نسبت به بهاء الله ابهی را امضاء كرد!.

و دیگر از موجبات اختلاف ریاست مدرسه وترتیب انتخاب اعضاء محفل روحانی بود و این دو نیز سر و صورتی به خود گرفت مدرسه را (كمیته ای) تأسیس شد و انتخاب اعضاء محفل به دستور عبدالبهاء بر وفق قوانین انتخابیه ی انگلیس مقررشد جز آنكه سه نفر از ایادی امر بهائی چه به عضویت انتخاب شوند و چه نشوند جزء اركان و اعضاء رسمی دائمی باشند و ایادی امر لقبی بود كه به چند نفر از مبلغین طراز اول داده بودند!

و از جمله اختلافات مهم كیفیت محفل اتحاد بود كه تمدن الملك آنرا تأسیس
كرد و در چند جا شعبه ای نه نفری برای آن تعیین نمود چون مصادف با بعضی از كدورت ها در بین احباب شد و تمدن هم به ازلی بودن متهم بود، بعضی از بهائیان شكایت اورا به عبدالبهاء عرضه داشتند او هم تلگرافاً طردش نمود كه « تمدن توحش یموتی است. عباس» و مقصود از یموتی یحیائی است یعنی ازلی، چون اسم ازل یحیی بود ومتضاد كلمة یموت و دأب بهاء و عبدالبهاء برین بود كه معاندین و مخالفین خود را با مثال این قبیل القاب ملقب می ساختند!! چنان كه امام جمعه ی اصفهان را رفضاء و فشاء (مارخوش خط وخال)وملاباقر را ذئب وآقا تقی…را شقی …وآقا محمد جواد قزوینی را جواد بی سواد و مرحوم ملك المتكلمین را ملك الاخرسین وقس علی ذلك …بار دیگر چند نفر از بهائیان سعایت از محافل اتحاد نمودند تا آنكه عبدالبهاء دگر باره تلگراف كرد «محفل اتحاد اختلاف است بعضی اعضاء همدست تمدن است فسخ كنید، یمكرون و یمكرون الله. عباس».

1- چون این مقدمات را دانستید و به اوضاع داخلی بهائیان فی الجمله اطلاعی حاصل نمودید عرض می كنم میرزا آقا اسد الله نامی اصفهانی كه از قدمای احباب بود و بعداً خواهر زن عبدالبهاء را نیز تزویج كرد از منتسبین گردید و از بركت این قرابت به جاه و رتبه ای رسید، پسری دارد دكتر فرید امین كه بواسطه ی استعداد و قابلیت ذاتی و مداومت به تحصیل، زبان انگلیسی را بخوبی فراگرفت و از فنون طبابت بهره و نصیبی برگرفت و در مسافرت عبدالبهاء به اروپا و آمریكا سمت ترجمانی او را داشت رفته رفته از اخلاص و ارادتش كاست، بحدی كه علناً مخالفت می كرد و علت رنجش و كدورت می شد ولی چون منسوب بود كار از مداهنه و مدارا خارج نمی گشت تا آنكه از سفر اروپا و آمریكا به حیفا برگشتند بعد از مدتی بی اذن و اطلاع عبدالبهاء به لندن رفتو در آنجا در نزد یكی دو نفر از خانم هایی كه با مسلك بهائیت آشنایی داشتند و عبدالبهاء را به بزرگی می ستودند اظهار داشت كه من از آن جهت از ایشان رنجیدم كه ایشان را با آزادی زنان مخالف دیدم.
عبد البهاء میرزا اسد الله پدر دكتر امین فرید را بدنبال او فرستاد تا وی را نصیحت كرده از مخالفت باز دارد و به حیفا برگرداند و دكتر فرید نه تنها گوش به موعظه ی پدر نداد، بل پدر را با خود همراه ببرد.



شد غلامی كه آب جو آرد

آب جو آمد و غلام ببرد



دگرباره عبد البهاء حاجی سید یحیی برادر زن خود و دایی دكتر فرید را به سراغ ایشان فرستاد و او بی نیل مرام مراجعت كرد (اخیراً آقا سید یحیی هم از این جماعت اعتراض نموده) لهذا عبدالبهاء برای رفع شبهات دكتر، لوحی به لندن فرستاد كه حریت نساء ركنی از اركان امر بهایی است! و من دختر خود روحا خانم را به اروپا فرستادم تا دستور العملی برای زن های ایرانی باشد و باز در آن لوح می نویسد اگر در ایران زنی اظهار حریت نماید فوراً او را پاره پاره می كنند مع ذالك احباب روز به روز بر حریت نساء بیفزایند.

این لوح چون به تهران رسید بهانه ای به دست اهل معنی داد لذا جمعی قلیل در تحت ریاست ابن ابهر (یكی از ایادی امر) قیام به تشكیل مجالس حریت نمودند. تاج السلطنه ی معروف دختر ناصر الدین شاه كه از دیر زمانی با این طایفه تردد داشت و اظهار رغبتی با ایشان می كرد و حتی موقعی هم مصمم حركت به حیفا به مصاحبت ابن ابهر بود و تا رشت هم رفت ولی چون دولت وقت از این حركت مطلع شد منعش نمود، او نیز در این مجالس زینت بخش صدر شبستان بود! بالجمله در این محافل معدودی از اهل حال به آزادی دخول و خروج می كردند و بساط انس و الفت و گاهی مشاعرت [1] و مغازلت [2] می گستردند تا آنكه جمعی از احباب به كمال جدیت به ضدیتشان برخاستند و این رفتار را موافق مقتضیات وقت ندانسته با نظر بغض بدیشان می نگریستند و محافل حریت را معارض عفت و علمداران كشف حجاب را بد كاره و
آن كاره می شمردند و مدتها این نزاع و جدال و قیل و قال در بین بود و میدان تهمت و افتراء وسیع، تا وقتی كه راه ها باز شد و عبد البهاء آنان را از كشف حجاب منع كرد.

2- اما جدال ابن اصدق با باقراف بر سر امر مهمی نبود باقر اف ابن اصدق را موذی و منافق می دانست و لذا او را بسیار آزار می كرد حتی وقتی یكی از كاركنان خود را واداشت تا در محافل به هتك حرمت او پردازد جماعتی طرفدار باقراف بودند و معدودی نیز حمایت از ابن اصدق می كردند تا آنكه آتش جنگ عمومی فرو نشست و ابن اصدق به حیفا احضار شد.

3- واما میرزا علی اكبر از اهل رفسنجان كرمان بود در جوانی قنادی می كرد و با شوقی كه به خواندن و نوشتن داشت سوادی به هم زد وچون بهائی شد وقدری بر معلومات خود افزود بواسطه ی حسن صوتی كه داشت ومناجات والواح را خوب می خواند، در جرگه ی مبلغین در آمد،آنگاه در اثر استعداد وقریحه ی ذاتی خود ومداومت در كار ومطالعه ی كتب از دیگران فزونی گرفت ودر داخل ایران وهم به خارج مملكت سفرها كرد وكسب شهرت نمود وآخرین سفر او به آلمان بود اشتتكارت كه معدودی بهائی دارد فوق العاده به او محبت نمودند اونیز مفتون آن دوستی ها شده در هر جا از خلوص ایشان سخن می گفت وچون به حیفا رفت از طرف عبدالبهاء مامور به نوشتن كتابی بر علیه ازلیان گردید،پس به تهران آمد كه وسائل تالیف جمع تر از هر جاست بعضی از مبلغین ترقیات او را دیده بر او حسد بردند وزبان به بدگوئی او دراز كردند وگاهی كه سخنانی قابل تاویل از او می شنیدند آن را بهانه ی تكفیر قرار می دادند من جمله گفتند كه گفته است «در آلمان احبا به من اظهار كردند كه ما از حرفهای تو بیشتر از كلمات عبدالبهاءاستفاده كردیم».

در هر حال چند نفر از احباب قیام به عداوتش كرده خاطرش را آزردند حاجی امین كه هم حسب الامر عبدالبهاء بنا بود برای انتشار آثار او كمك نقدی كند،روی خوشی نشان نداد او هم رفته رفته از جمعیت اهل بهاء كناره كرد در یكی از
بالا خانه های كاروانسرای حاجب الدوله عزلت اختیار كرد در این بین بعضی از معاندینش فرصت یافته اشخاصی را تحریك وتهدید او كردند ووسائل تخدیش ذهن وتشویش خیالش را فراهم ساختند آن ساده لوح هم جمیع را از ازلیان می دانست واز ایشان زیاده می ترسید وچون تاب شكیبائی نیاورد بدین مضمون تلگرافی به عبدالبهاء مخابره كرد (ان الیموتیون یهددون یبالقتل)یعنی یموتیان (یحیائی ها)به كشتنم تهدید می كنند.نفوسی كه واسطه رساندن خبر به تلگرافخانه بودند عبارت فوق را به دیگران ارائه دادند آنگاه چند نفر از اهل بهاء بروی یكی از اووراق تلگرافخانه مضمونی ركیك جعل وبه امضای ذكریا برایش فرستادند كه این جواب تلگراف شماست اول گمان می كند كه قضیه واقعیت دارد وعبدالبهاء اورا استهزاءكرده بعد كه می بیند تلگراف ساختگی است بسیار دلتنگ گشته به بهائیان نیز بدگمان می شود وباب معاشرت را جز با بعضی از خواص دوستان خود با جمیع مسدود می دارد وچون از هر طرف دچار وهم وهراس شد از شدت استیصال به جناب آقای لاریجانی نماینده محترم دارالشورای ملی پناه برد چه تجارتخانه ایشان نزدیك بالا خانه وی بود لاریجانی پس از آنكه بگوش خود از زبان میرزا علی اكبر شمه ای از وارداتش را شنید، بر زحمت او رحمت آورده در كمال رافت وعطوفت نوازشش فرمود وبه پاسبانان كاروانسرا دستور داد كه به حفظ وحمایت او پرداخته نگذارند كسی بوی آسیبی برساند.

الغرض بنده پس از ورود به تهران طالب دیدارش شدم ونامه منظوم برایش فرستادم كه:«چرا از دوستان گریز وپرهیز داری وبا یاران نمی آمیزی؟ در هر صورت اگر اجازت دهی مشتاق دیدارم» با نهایت خوشی پذیرفت ورفتم دیدم در سرای را از درون محكم بسته است وبر این روی در به خط جلی این دو بیت را نوشته «عاقلان بر نفوس رذل شریر، محل سگ نمی گذارندی،زانكه اشرار رذل بد اخلاق،بدتر از صد هزار بارندی»با مشت در را كوفتم باز كرد داخل شدم كه دیدم هیئتش تغییر كرده وحالش فكار [3] گشته ارتیاح [4] و نشاطش از بین رفته و رنگ رخساره اش زرد شده!دلم به هم بر آمد سلام وتكبیری گفتم تحیت وترحیبی جواب داد بالجمله نشستیم واز هر دری سخن پیوستیم نخست پرسیدمش كه:«این مضمون غریب چیست كه پشت در نوشته ای؟»گفت:«زبس مرا احباب آزار واذیت می كنند در می كوبند،رد می گویند آب دهن می اندازند،من هم این دو بیت را گفتم وبر آنجا نوشتم» آنگاه به بث شكوی پرداخت وچندان از بی مهری احباب سخن راند كه حالش دگرگون شده مرا نیز دلریش كرد تا بر قساوت قلب دوستان وحال زار او تاسف خوردم.وخلاصة القول وقایع عارضه بر میرزا علی اكبر در آن كاروانسرا زیاد است وزحماتی را كه متحمل شد فوق طاقت وچون متجاوز از چهار سال در آنجا منزوی ومخفی بود ونور آفتاب نمی دید به مرض سل مبتلا گشت قبل از موتش دست قضا او
را به موطن اصلی اش برد ودر رفسنجان در نزد كسان خود كه مسلمان بودند بدرود زندگانی گفت خداوند به رحمت واسعه بیامرزدش وچنانكه آقای لاریجانی گفتند وقرائن دیگر نیز اثبات این مدعا می نمود در اواخر از بهائیت اعراض ودر خدمت ایشان تبری از این طائفه جسته بود.


[1] مشاعرت: با كسي در يك جامه خفتن.

[2] مغازلت: سخن گفتن با زنان و عشقبازي كردن.

[3] فكار: غمگين، رنجيده.

[4] ارتياح: شادي.